نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای
خواند فسون فسون او دام دل شکار من
- ۰ نظر
- ۱۱ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۰
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای
خواند فسون فسون او دام دل شکار من
گر از یادم رَود عـالم،
َِتَِـَِـَِـَِ❤َِ️َِـَِـَِـَِوَِ
از یادم
نخواهی رفت ...
#شهریار
پای من در سر کوی تو بگِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری ...
دگران خوشگل یک عضو وتوسرتاپاخوب
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
#استاد_شهریار
🏛🌹👌🌹🏛
همین یه بیت سعدی سرلوحه زندگیمون باشه کافیه برا همه عمرمون :
تیغ بُرّان گر به دستت، داد چرخ روزگار ،
هر چه میخواهی بِبُر، اما مَبُر نان کسی ...
...چشم خود بستم که دیگر
چشم مستش ننگرم...
...ناگهان دل داد زد
دیوانه من میبینمش...
شهریار
وقتش رسیده تا که قدری با خدا باشم
به اصل خود بر گردم از غفلت جدا باشم
با اهل دنیا هر چه که بودم دگر کافی ست
حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم
من فطرتم میل مناجات سحر دارد
در آسمان بندگی باید رها باشم
امشب که قرص کامل مهتاب را دیدم
مطلوب باشد گرم تسبیح و دعا باشم
گفتند باب رحمت حق روی من باز است
گر معتکف در نیمه ی ماه خدا باشم
دیدم هم اکنون که بساط عاشقی جور است
خوب است من هم در مدینه یک گدا باشم
با یک توسل بر نخی از چادر زهرا
خاک قدوم یوسف خیرالنسا باشم
غم ز آتش دوزخ ندارم تا حسن دارم
وقتی که اسم اعظمی چون یا حسن دارم
رضا رسول زاده
مینوشمت که تشنگیام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعلهور شود
آنگاه بیمضایقهتر نعره میکشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود
آنقدرها سکوت تو را گوش میدهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود
تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»
آرامشم همیشه مرا رنج دادهاست
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟
مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمیبرد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود
محمد علی بهمنی
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
"نظیری نیشابوری"
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها بجرم این که
او سرسپرده میخواست، من دلسپرده بودم
یک عمر میشد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد ... وقتی غروب میشد ...
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
محمد علی بهمنی
نوشتم اول خط بسمهتعالی سر