در روزگار حاشیه، در متنِ خوابِ خود
حس میکنم سوالِ تو را در جوابِ خود
دودِ چراغ خوردهام از هولِ حیلهها
پائین کشیدهاند مرا با فتیلهها
از پلکِ کج، «ستارهی داوود» میچکد
خونِ خداست، از لبِ تِلمود میچکد
در غار و گورِ قحطی و قانون رسیدهایم
چون بارِ کج، به «تپّهی صهیون» رسیدهایم
«تورات»، مسخِ پنجهی «اوراد» میشود
«موسی» اسیر جادوی «موساد» میشود
میراثخوار قافلهای رنجدیدهام
جُغدی که سلطه یافته بر گنج دیدهام
از شطِّ رنج، دامنِ اندیشه میکشند
اینجا برای مات شدن، شیشه میکشند
دارم از این پیاز و عدس، سیر میشوم
گیرم نیامد آدم و «جنگیر» میشوم!
عمری اگر که مدحِ خِرَد چیدم از خِرَد
مایوسم از اشاره و نومیدم از خِرَد
رفتیم چون ذغال، به فیضِ زبانهها
از موشخانهها به فراموشخانهها
***
شاعر، اگر سپاهِ ابابیل میگذاشت
بُت در صفِ نمازِ تو زنبیل میگذاشت
شاعر، یقین بیار به دینِ حبابها
در روزگارِ حاشیه در متنِ خوابها
***
میآیم از کنایه به سمتی که نام نیست
جایی که دوست هست و حلال و حرام نیست
جایی که زوزه میرَمَد از چشم گرگها
جایی کنار قصهی مادربزرگها
جایی که خاک و ریشه، بدون درخت نیست
تشخیص آه از نفسِ سنگ، سخت نیست
جایی که زخمِ لبگزهها خوب میشود
جایی که صبر، روزی ایّوب میشود
جایی که تازیانه به عیسی نمیزنند
زخم زبان به مریم عذرا نمیزنند
جایی که نوح از پسرش دست میکشد
جایی که نیست، در نظرم هست میکشد
***
تاریخ، پابرهنه به دنبال کربلاست
تاریخ، سرشکستهی گودال کربلاست
"احمد بابایی"