قحطی بزرگ در ایران _ قسمت دوم
♨️ساوثرد، کنسول امریکا در ایران مینویسد: «مردم محتضری بودند که در طول جاده بـه خاک افتاده بودند. زیر آفتاب سوزان، مگسها چشمهای شیشه مانند و بهطور غیرطبیعی بـزرگ آنها را میخوردند و از آنجا کـه تـوانی برای بلعیدن یا حرکت نداشتند، برگ درختان و علفها از دهانشان بیرون زده بود».
🔺داناهو، خبرنگار جنگی و افسر اطلاعات انگلیس مینویسد: «اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتادهاند. در میان انگشتان خشکیده آنـان، همچنان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند و یا ریشههایی که از مزارع درآوردهاند به چشم میخورد؛ با این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنهای با چشمان گـود افـتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک میشد میخزید و درحالیکه نای حرف زدن نداشت، با اشاراتی برای لقمه نانی التماس میکرد…»
🔺آدمخواری از زور گرسنگی تـا آنـجا رواج پیدا میکند که تعداد زیادی از آنها را اعدام میکنند. آدمرباها عموماً زنان بودند و ربوده شدهها، کودکان.
نانواییها ناچار بودند آرد را با خاک اره مخلوط کنند و باز هم با بهای گزاف، بـه مـردم نمیرسید.
🔺کالدول و ساوثرد در شگفتاند که چرا از همسایگان شرقی و غربی ایران، هند و بین النهرین که غله و آذوقه فراوان داشتند، چیزی وارد نمیشود؟ و حتی بدتر از این، چرا در شرایط قحطی کشور، انگلیس اقدام بـه خـرید هـمان اندک آذوقهٔ موجود در بازار بـرای سـربازانش مـیکند و با این کار، هم بازار ایران را از آذوقه تهی میسازد و هم باعث گرانی بیش از پیش میشود. درحالیکه میتوانست از هند که مستعمرهاش بـود، آذوقـه وارد کـند.
نویسنده در فصل پنجم به تفصیل به این مـاجرا و چـرایی آن میپردازد. اگرچه دولت در ظاهر میخواهد قحطی را کنترل کند، اما عملاً توانایی این کار را ندارد. در برخی شهرها، بزرگان گرد هم مـیآیند و تـا حـدودی به یاری قحطیزدگان میشتابند. اما باز هم قحطی ادامه مـییابد تا بهار ۱۹۱۹ که بر اثر برداشت خوب غله، قیمتها هم کمی کاهش یافته و اوضاع بهتر میشود.
- ۹۶/۱۲/۰۷