در محضر شهید...
سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۴۷ ب.ظ
" در محضـــر شهید..."
زل زده بود به حسین و نگاه می ڪرد!
معلوم بود باورش نشده ڪہ حســین
فرمانده تیپ است. من هم اول ڪہ
آمده بودم، باورم نشده بود!!
حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت: آزادت می ڪنم برے.
به من گفت: بهش بگو.
ترجمه ڪردم.
باز هم معلوم بود باورش نشده!!
حسین گفت: بگو بره خرمشهر،
به دوستاش بگه راه فرارے نیست،
تسلیم بشن. بگه ڪارے باهاشون نداریم.
اذیتشون نمی ڪنیم ...
خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افســر بلند شد و رفتــــ...
افســر عراقی آمد؛
پشت سرش هزار هزار عراقی
با زیر پیراهن های سفید ڪه
بالای سرشان تڪان می دادند...
🌹شہید #حسین_خرازی
#خاطرات_شهدا
- ۹۶/۰۹/۲۸